• کد خبر : 9958
  • فرهنگی
  • تاریخ انتشار : 27 دی 1401 - 2:19 ب.ظ
  • اندازه فونت

پنج اثر صمد بهرنگی با موضوع آزادی و زندگی

پنج اثر صمد بهرنگی با موضوع آزادی و زندگی

یکی از موضوعات مهم نوشته‌ها و درونمایه‌ی داستان‌های او شجاعت است، شجاعت جهت رسیدن به آزادی برای زندگی. فرقی نمی‌کند که مخاطب آثار او کودکان باشند یا بزرگسالان، قیام علیه ظلم و اسارت و مقابله با جور و ستم در آثار صمد بهرنگی پررنگ است. در این مقاله فارغ از قالب نوشته‌ها، از میان آثار بهرنگی به صورت مختصر به 3 داستان، یک نامه و یک مقاله با موضوع زندگی و آزادی پرداخته شده است.

به گزارش واژه، یکی از موضوعات مهم و درونمایه‌ی نوشته‌ها و داستان‌های او شجاعت است، شجاعت جهت رسیدن به آزادی برای زندگی. فرقی نمی‌کند که مخاطب آثار او کودکان باشند یا بزرگسالان، قیام علیه ظلم و اسارت و مقابله با جور و ستم در آثار صمد بهرنگی پررنگ است. در این مقاله تلاش کردم فارغ از قالب نوشته‌ها دست به انتخاب بزنم و از میان آثار بهرنگی به صورت مختصر به 3 داستان، یک نامه و یک مقاله پرداخته‌ام. نکته‌ی جالب در مورد نوشته‌های این نویسنده، ساده بودن قلم است که در کنار مضمون آثار، به برقراری ارتباط مخاطب با آثارش و ماندگاری آن بعد از گذشت بیش از نیم قرن کمک کرده است. حتماً اگر جای داستان یا نوشته‌های دیگر نویسنده را با موصوع آزادی و زندگی در این مقاله خالی می‌بینید برایمان بنویسید.

کوراوغلی و کچل حمزه

در مورد افسانه‌ی کوراوغلو و کچل حمزه، صمد بهرنگی می‌نویسد: «قیام کوراوغلو نه به خاطر غارت و چپاول محض است و نه به خاطر شهرت شخصی و جاه‌طلبی یا رسیدن به حکمرانی. او تنها به خاطر خلق و آزادی و پاس شرافت انسانی می‌جنگد، و افتخار می‌کند که پرورده‌ی کوهستان‌های وطن خویش است.»

داستان کوراوغلو از این قرار است که حسن خان از خان‌های ستمگر و ثروتمندی بوده که از مردم خراج بی‌حساب می‌گرفت و پهلوانان آزادی‌خواه را به زندان می‌انداخت. پدر کوراوغلو، علی کیشی، مهتر او بود و اسب‌ها را به خوبی می‌شناخت. یک روز حسن خان برای دوستش می‌خواست دو جفت اسب هدیه کند. علی کیشی دو کره اسب که می‌دانست بهترین هستند را به حسن خان برای هدیه پیشنهاد داد. دوست حسن خان کره اسب‌ها را مسخره کرد و حسن خان از عصبانیت دستور داد چشم‌های علی کیشی را دربیاورند. علی کیشی گفت حالا که بزرگترین نعمت زندگی را از من گرفتی دو کره اسب را به من بده. با پسر و دو کره اسبش رفت و کره اسب‌ها را بزرگ کرد. اسمشان را قیرآت و دورآت گذاشت و تبدیل به اسب‌های قدرتمند و جنگنده شدند. کوراوغلو می‌خواست انتقام پدرش را از علی کیشی بگیرد. بعد از مرگ پدرش نهصد و نود و نه پهلوان را جمع کرد و مبارزه‌ با خان‌ها را شروع کرد، همین جا بود که به کوراوغلو مشهور شد یعنی کسی که پدرش کور بوده است. پهلوانان کاروان‌های خان‌ها و آویزان را غارت می‌کردند و به مردم بینوا می‌دادند.

در اصل هر کدام از قهرمانی‌های کوراوغلو داستان جداگانه‌ای دارد. اصل این داستان‌ها به زبان ترکی به همراه شعر گفته می‌شود و عاشیق‌های آذربایجان هم آن را با ساز و آواز برای مردم نقل می‌کردند.


اولدوز و کلاغ‌ها 

«داستان اولدوز و کلاغ‌ها» ماجرای دختری است که با نامادری بی‌رحمش زندگی می‌کند. اولدوز نمی‌خواهد نامادری متوجه شود که با ننه کلاغه و خانواده‌اش دوست شده و به آن‌ها غذا می‌دهد. نامادری می‌خواهد کلاغ‌ها را که ماهی حوضش را می‌خورند اعدام کند. کلاغ‌ها را کتک می‌زند و زندانی می‌کند. یک بار اولدوز به ملاقات آقا کلاغه که زندانی شده می‌رود. در بخشی از داستان می‌خوانیم: «آقا کلاغه بال‌هایش را تکان داد، منقارش را از چپ و راست به زمین کشید و گفت: راستی اولدوز جان، آزادی چیز خوبی است.»

آقا کلاغه در این داستان در ادامه‌ می‌گوید: «ننه‌ام می‌گفت: «مگر ما توی این شهر حق زندگی نداریم؟ چرا نباید با هر که خواستیم آشکارا دوستی نکنیم؟»

اولدوز به همراه یاشار، پسر همسایه‌ی‌شان، برای آزادی آقا کلاغه نقشه می‌کشند تا از زندان آزاد شود‌.

اولدوز و کلاغ‌ها داستان بلندی است که اهمیت آزادی و رهایی از ستم و ستمگر را نشان می‌دهد. گرچه مفاهیمی مانند اعدام برای کودکان خشونت‌آمیز است و آن‌چنان مناسب این سنین نیست، اما این گروه مخاطبان را با مفاهیم انسانی همچون شجاعت و تلاش برای آزادی آشنا می‌کند.

ماهی سیاه کوچولو

می‌توان او را مشهورترین ماهی ادبیات کودک ایران بدانیم، همان شخصیتی که برای اینکه ببیند آخر جویبار کجاستT جویبار و اهالی‌اش را ترک می‌کند. خیلی‌ها مانعش می‌شوند اما ماهی سیاه کوچولو راه می‌افتد. در راه مشکلات زیادی را پشت سر می‌گذارد. مثلا در دام مرغ سقا می‌افتد. مرغ سقا به ماهی ریزه‌ها می‌گوید به شرطی آزادتان می‌کنم که ماهی سیاه را خفه کنید. قهرمان شجاع داستان به جای ناامیدی نقشه‌ای می‌کشد و خودش را از دست دشمنش نجات می‌دهد. خرچنگ و مارمولک و قورباغه هم از شخصیت‌هایی هستند که با ماهی سیاه روبرو می‌شوند و نمادگرایان هر کدام را نماد یک شخصیت در زندگی واقعی می‌دانند.

ماهی سیاه کوچولو یکه و تنها برای آزادی‌اش می‌جنگد و برای زندگی که ممکن است فقط یک بار آن را تجربه کند بها می‌دهد و تن به خطر می‌دهد. چنین قهرمانی که سر نترس دارد و مفهوم آزادی را به دیگران یاد می‌دهد در ذهن‌ها ماندگار می‌شود. فرشید مثقالی برای به تصویر در آوردن این داستان، برنده‌ی جایزه‌ی هانس کریستین اندرسن در سال 1353 شده است.

نامه به دوست و برادر

صمد بهرنگی در بخشی از نامه‌ به دوستش در ۱۳۴۲/۱۰/۲۶ که رونوشت آن را برای برادرش هم فرستاده، نوشته است:

آدم مجبور است همیشه از بشر متنفر باشد. به قول آن نویسنده‌ی بزرگوار: «چاره چیست؟ انسان؟ انسان مجبوره از بشر بدش بیاد تا زمانی که بتوان او را بی هیچ قید و شرطی ستایش کرد، زودتر فرا برسد. کسی را که مانع زندگی است و دیگران را برای کسب عزت و آسایش خود می‌فروشد، باید معدوم ساخت.» سعی کن به غمت عادت کنی. من می‌گویم در عین حال که زندگی احمقانه‌ترین و بی‌مزه‌ترین چیزهای موجود است، می‌شود به آن عادت کرد و با نوعی بی‌اعتنایی به بود و نبودش، آرام زیست. نگاه کن، من را از آذرشهر به گاوگان فرستادند، ۲۴۰ تومان از حقوقم کسر کردند، که چرا در امور مسخره‌ی اداری دخالت کرده بودم. اما باور کن من به این کارها به‌قدری بی‌اعتنا بودم که اصلاً فکرش را هم نمی‌کردم. به محض اینکه به گاوگان رسیدم شروع به کار کردم. مثل یک کاه پرکار، درس دادم. بعضی‌ها تعجب می‌کردند که چرا با این همه ظلمی که بت رسیده، باز هم جانفشانی می‌کنی؟ این آدم‌ها فقط نوک بینی‌شان را می‌دیدند، نه یک قدم آن ورتر را. خودم را با گاوگان عادت دادم و بی‌اعتنا، کار کردم. حالا هم در دهی در دیزج اتاقی کرایه کرده‌ام و شب‌هایم را در آنجا می‌گذارانم. قصه‌های محلی آذربایجان را جمع‌آوری می‌کنم. من آنقدر شعور ندارم که حرفم را بفهمانم. بهتر است از قول آن آدم باشعور بشنویم که گفت: «با وجود این در ابتدای زندانی شدنم، چیزی که بر من بسیار ناگوار می‌آمد، این بود که افکاری مانند افکار یک انسان آزاد داشتم. مثلاً آرزو داشتم کنار یک ساحل باشم و به طرف دریا پیش بروم، و … ناگهان حس می‌کردم که چقدر دیوارهای زندانم به هم نزدیک است. اما این حالت چند ماه دوام یافت. پس از آن، جز افکار یک زندانی را نداشتم: منتظر گردش روزانه‌ای می‌ماندم که در حیاط انجام می‌دادم، یا به انتظار ملاقات وکیلم می‌نشستم. ترتیب بقیه‌ی اوقات با هم به خوبی داده بودم. آنگاه غالبأ فکر می‌کردم که اگر مجبورم کنند در تنه‌ی درخت خشکی زندگی کنم، و در آن مکان هیچ مشغولیتی جز نگاه کردن به گل آسمان بالای سرم، نداشته باشم، آن وقت هم کم کم عادت می‌کردم. آنجا هم به انتظار گذشتن پرندگان و ملاقات ابرها وقت خود را می‌گذراندم.»  (کتاب بیگانه، آلبر کامو: جزو کتاب‌های جیبی است، گیر بیاور، بخوان.)

سعی کن بی‌اعتنا باشی، اما نه اینکه کار نکنی و بیکاره باشی ها. غرض رفتن است نه رسیدن. زندگی کلاف سردرگمی است، به هیچ جا راه نمی‌برد، اما نباید ایستاد. با اینکه می‌دانیم نخواهیم رسید، نباید ایستاد. وقتی هم که مردیم، مردیم به درک!

مقاله‌ی «نظری به ادبیات امروز، درباره‌ی عزاداران بیل»

صمد بهرنگی در مقدمه‌ی مقاله‌ی «نظری به ادبیات امروز، درباره‌ی عزاداران بیل» به شکل مختصر به نحوه‌ی پرداختن به زندگی عامه‌ی مردم در داستان‌های فارسی می‌پردازد. از نظر او برخی از نویسندگان فکر می‌کنند هنر در شرح زندگی روزمره این است که مواد فولکوریک در داستان مانند ضرب‌المثل‌ و اصطلاح‌های عامیانه را جمع‌آوری و در داستان ارائه کنیم حال اینکه نتیجه‌ی داستان لزوما قوی نیست. اما خصوصیت ساعدی این است که از مردم نمی‌گریزد و با آن‌هاست.

در بخشی از مقاله آمده: 

«زمینه‌ی قصه‌ها زندگی عادی مردم روستایی است به نام بَیَل. این چیز تازه و مهمی نیست. اهمیت قصه‌ها در برداشتی است که نویسنده از زندگی عادی روستا کرده است. این برداشت خاص اوست و در ادبیات فارسی تازگی دارد. جا به جا به این موضوع خواهم پرداخت.»

بهرنگی قصه به قصه در مورد داستان‌های این کتاب می‌نویسد. او در پایان اشاره می‌کند که نمی‌داند عموم مردم متوجه قصد غلامحسین ساعدی در عزاداران بیل می‌شوند یا نه.

وینش

 

به پیج اینستاگرام و کانال تلگرام “واژه” بپیوندید.

خبرهای مرتبط