پایگاه خبری تحلیلی واژه – سهیلا عباسپور: شب یلداست، اما خوابگاه بوی خانه نمیدهد. برای همه دخترانی که این شب را در خوابگاه سر کرده اند کاملا ملموس است اینجا نه صدای خندهی جمعی خانوادهها میآید و نه سفرهای که مادر با وسواس پهنش کرده باشد. اینجا، در اتاقهای کوچک خوابگاه دخترانه، هر کس با سهمی از دلتنگی نشسته و یلدای خودش را سر میکند..
از هر اتاق دو سه نفر مانده اند و هر کدام از انها دلیلی برای نرفتن به خانه دارند ،.
مریم تازه عروس است بچه ملکان است چندان راه دوری برای رفتن ندارد ؛ روی تخت فلزی خوابگاه نشسته، گوشیاش کنار دستش افتاده و پیامهای خواندهنشده را بالا و پایین میکند. از دخالتهای مادرشوهر و سکوت شوهرش دلخور است و ترجیح داده امشب را اینجا بماند، در دل می کند و گاه بغض می کند می دانیم ناراحت است اما به عقلمان می رسدکه به او بگوییم که شاید موضوع آنگونه که او تصور می کند نیست او می توانست اکنون کنار همسر خود دور سفره یلدا باشد اما ترجیح داده در این جا بماند از هر اتاق فقط یک نفر یا نهایت دو نفر نرفته اند به خانه شان و هر کدام دلیل دارند اما تازه عروس ما دلیلش کمی ناراحت کمننده تر است شوهرش پشت سر هم زنگ می زند اما او اشک هایش را پاک می کند ..
مهتاب نامزد است؛ چمدانش هنوز نیمهباز گوشهی اتاق مانده، نه کاملاً خانهی پدری را رها کرده و نه هنوز صاحب خانهای شده که کلیدش را در جیب بگذارد. میان دو خانه معلق است، درست مثل حالوهوایش.
زهرا دانشجوی ارشد است؛ جزوهها روی میز پخش شده و ماژیکهای رنگی لابهلای کاغذها جا مانده دارد فردا آزمایش مهمی دارد وپشت لپتاپش نشسته و مقالات انگلیسی را زیر و رو می کند و یلدا برایش فقط چند دقیقه توقف میان ضربان تند قلب و فکرِ نتیجه است.
الناز دانشجوی باغبانی است نگران گلهایش بود که نکند کسی در همین روزها به آنها رسیدیگی نکند و نتیجه کارها و زحماتش بر باد رود …
نگار هم از بوشهر آمده؛ میگوید سالی یک بار بیشتر نمیتواند خانه برود، آن هم تعطیلات عیدنوروز. یلدا برایش فقط یک تاریخ روی تقویم است..
در یکی از اتاقها، دخترها دور هم جمع شدهاند؛ چند صندلی چیدهاند و روی تختها هم نشستهاند. میز کوچک وسط اتاق پر است از پشمک و آجیل و بوی شیرینی و آجیل تازه فضا را پر کرده است. هندوانهای که مریم با دقت و امید از سطح شهر خریده، وسط میز نشسته و نگاهها به آن دوخته شده است. صدای خنده و گفتوگوهای کوتاه در اتاق کوچک طنینانداز میشود و انگار هر قاچ هندوانه، کمی از دلتنگیهای دوری از خانه کم میکند.
نگار با گوشی در دست نشست و نفسش کمی لرزید. گفت: «با مامانم تماس گرفتم… گفتم دلم تنگ است و کاش پیششان بودم.»
صدای مادرش آرام و مطمئن بود: آجیل و پشمک و هندوانه همه جا پیدا می شود پول می ریزم به حسابت بخرید و خوش باشید.
نگار سعی کرد لبخندی تحمیلی بزند، اما نمیتوانست. دلش شکست، چشمهایش شفاف شدند و یک قطره اشک روی گونهاش لغزید. نفسش را حبس کرد تا کسی متوجه نشود، اما سکوت کوتاه اتاق پر شد از همان حس تلخ دلتنگی و دوری که هیچ پشمک و آجیل یا هندوانهای نمیتوانست پرش کند.
مریم آهنگ گذاشت و با خندهای آرام گفت: «بیایید برایتان فال بگیرم، سال بعد ان شالله بخت همهتان باز شود!»
همه کمی خندیدند، اما لبخندهاشان نرم و کوتاه بود؛ درست مثل شادی که این شبهای دور از خانه به سختی سر میزند.
دختر سالاولی خوابگاه، ساکتتر از بقیه است. اولین یلدایش دور از خانه را میگذراند و نگاهش بیشتر روی گوشیاش است. یکی دیگر انار دانه کرده و عکس میگیرد؛ میخواهد استوری بگذارد تا خانوادهاش فکر کنند حالش خوب است. اینجا حتی شادی گاهی نمایشی است.
شب یلدا در خوابگاه میگذرد؛ بیسر و صدا، بیتشریفات. اما در دل همین اتاقهای کوچک، دخترهایی هستند که یاد گرفتهاند با کمترینها جشن بگیرند، با هم بودنهای کوتاه را غنیمت بشمارند و دلتنگی را، هرچند سخت، تاب بیاورند.
یلدا اینجا شاید طولانیترین شب سال نباشد، اما یکی از صادقانهترین شبهاست.
انتهای پیام
به اینستاگرام، تلگرام، ایتا و روبیکای واژه بپیوندید.

