پایگاه خبری تحلیلی واژه – جمال بیک زاده: «آذربایجان» و «مقاومت» دو واژه ای که انگار با همدیگر متولد شده و با هم گره خورده اند! این سرزمین، در تاریخ ِ کهن اش، متجاوز و متخاصم کم ندیده اما هربار، مردمانی دلاور و پاک باخته که در خاکِ مردآورِ آن بالیده اند، در برابر متجاوز، سینه سپر کرده و حتی آنجا که جان طلبیده، نثار داشته اند تا صفحه صفحه تاریخ از شرحِ این خوی و خصلت، آکنده بماند.
ماجرایِ تاریخی ایستادگی با دستان خالی در برابر قوای روس در جنگ جهانی دوم، فصلی از کتابِ قطورِ این پاک باختگی و جان نثاری است. ذره ذره از خاکِ جلفا تا خوی، و از اردبیل تا نمین همه و همه گواهِ آن ماجراست …
و تبریز، تبریزِ پرحادثه حتما آن روزهایِ خون آگین را خوب به خاطر دارد، شهری که هرگز در برابر دشمنان استقلالاش سرتسلیم فرود نیاورد و نخواهد آورد…
روایت ایستادگی
سوم شهریور 1320، در دوشنبه ای سیاه، زمانی که دنیا درگیر جنگ جهانی دوم بود، نیروهای ارتش 47 شوروی سعی داشت به منظور دریافت کمکهای انگلیس و آمریکا که حالا دیگر معلوم شده معادلات جنگ را علیه هیتلر تغییر داده اند، از طریق پل مرزی جلفا وارد ایران شود تا بلکه خود را از تنگنایی که قوای متحدین برای آنها ایجا کرده بود، نجات دهد.
هر چند رضاخان دستور خلع سلاح و تخلیه پادگان ها را صادر کرده بود و اغلب فرماندهان و نیروهای نظامی صحنه جنگ را خالی کرده بودند اما قرار نبود که همه چیز به همین سادگی رخ دهد. سربازانی معتقد و غیور بودند که غیرت آنها اجازه نمی داد از برابر دشمن فرار کنند و جای جای ایران علی الخصوص خطه آذربایجان شاهد مقاومت فرزندان خود در مقابل لشگر شوروی بود، طوری که ساعتها و گاه حتی روزها ارتش سرخ شوروی را زمینگیر میکنند.
ایستادگی شهید سرجوخه ملک محمدی و گروه کوچکش در پاسگاه مرزی پلآهنی جلفا، رشادت و جان فشانی شهید میرزا عبدالعلی نعمتی در پاسگاه روستای قره بلاغ شهرستان خوی، ایستادگی حیرت انگیز سرباز حسینعلی صدآفرین در پاسگاه کَلوَز (صدآفرین) شهرستان نمین و پنج سرباز شهید بی نشان پل آجی چای تبریز نمونه بارز این رشادت ها و فداکاری است.
مقاومت جانانه بر فراز ارس
پس از آغاز جنگ جهانی دوم در سپیده دم روز ۳ شهریور ۱۳۲۰ نیروهای اتحاد جماهر شوروی (ارتش سرخ ) در سه جهت و سه ستون وارد خاک ایران شده و از زمین و هوا به ایران حملهور میشوند.
ستون زمینی اول سعی داشت از روی پلی که سالها قبل بر روی رود ارس ساخته بود رد شده و از محور جلفا در جهت تبریز حرکت کند.
نخستین مقاومت مرزبانان ایرانی در دفاع از میهن در مرز جلفا به وقوع پیوست. در این مقاومت دو روزه، سه مرزبان غیور با اشراف به پل آهنی مرزی جلفا، دو روز تمام لشکر روس را زمینگیر میکنند و روس ها نیز که چارهای جز عبور از همین پل نداشته اند نمیتوانستند با توپخانه سنگین به حمله بپردازند سه مرزبان دلاور، ژاندارم سرجوخه ۳۵ ساله شهید مصیب ملک محمدی، سرباز ۲۳ ساله شهید سید محمد واثی هاشمی و سرباز ۳۶ ساله شهید عبدالله شهریاری تا پای جان مقاومت کرده و تا لحظه ای که آخرینِ آنها جان در بدن دارد، روس ها نمی توانند وارد خاک ایران شوند!
مقاومت شجاعانه این سه سرباز، چنان تاثیری بر فرماندهان ارتش متجاوز می گذارد که آنها، بعد از احترام نظامی، پیکرِشهیدان را در همان محل مقاومت با کمال احترام به خاک می سپارند.
جالب آنکه خانوادههای این سه ژاندارم ایرانی، نزدیک به ۶۰ سال از سرنوشت آنان بیخبر بودند. آنها تصور میکردند پدرانشان از سوی روسها اسیر شده و احتمالا در اردوگاههای کار اجباری در سیبری زیر فشار کار طاقتفرسا جان باخته اند تا آنکه در سال ۱۳۸۰ و از طریق یک گزارش تلویزیونی از سرنوشت آنان خبردار می شوند!
مقاومت سه ساعته تک سربازِ پاسگاه قره بولاق
بعد از شهادت آن سه مرزبان در مرز جلفا، روسها پیشروی خود را به سمت تبریز از سر می گیرند و ابتدا به سمت خوی حرکت می کنند. اشغالگران هنگام پیشروی به سمت شهرستان خوی وارد تنگه ای کوهستانی در نزدیکی پاسگاه مرزی روستای قره بولاق می شوند و به وسیله بلندگو به مأموران مستقر در پاسگاه مرزی که بر تنگه تسلط کامل داشتند پیام می دهند تا اسلحهشان را بر زمین گذاشته و خود را تسلیم کنند. در آن لحظه حساس میان همرستههای شهید ميرزا عبدلعلي نعمتي که با انبوه ادوات جنگی و نفرات ارتش سرخ مواجه شده بودند، بحثهای داغ صورت می گیرد که چه باید کرد. سرانجام همه پرسنل تصمیم می گیرند تسلیم شوند اما میرزا عبدالعلی فکر دیگری در سر دارد. او تسلیم نمی شود هرچند می داند قرار نیست گردان یک نفره اش بر ارتش سرخ غالب آید. با این حال به درستی می داند که برای ماندگاری در تاریخ، باید کارِ بزرگ کرد. میرزا عبدالعلی با یک مسلسل بر فراز پاسگاه می رود.
تسلط پاسگاه بر گذرگاهِ متجاوزان، مانع از آن می شود که آنها بتوانند با تیر و مسلسل، آتشِ تیرهای پیاپیِ تک سربازِ باقی مانده را خاموش کنند تا اینکه با تصمیم فرماندهان ارتش روس، پاسگاه و سنگر شهید نعمتی به توپ بسته می شود و او نام خود را لوحه ماندگار فداییان وطن ثبت می کند. روستائیان منطقه که رشادت و جان فشانی شهید ميرزا عبدلعلي نعمتي را از نزدیک دیده بودند، پس از گذرِ ارتش شوروی وارد پاسگاه شده و او را در محل شهادت در داخل پاسگاه به خاکی که برایش جان داد، به امانت می سپارند.
بر سنگ مزار این شهید چنین حک شده است:
« آرامگاه ژاندارم شهید فداکار میرزا علی که در شهریور ماه 1320 شمسی در جلوگیری از تجاوز مهاجمین روس به خاک میهن عزیز به مدت سه ساعت مقاومت نموده و تسلیم نشد و با آغوش باز مرگ را بر تسلیم شدن مقدم دانست و شربت شهادت نوشید»
متأسفانه چند سالی است که پاسگاه قره بولاق و مزار شهید میرزا عبدالعلی نعمتی متروکه شده و به مرمت و نوسازی نیاز دارد.
سربازِ « هزارآفرین»
یکی دیگر از تلخترین و ماندگارترین حماسه های دفاع از خاک پاک ایران، در پاسگاه کَلوَز (صدآفرین) شهرستان نمین در صفحه تاریخ ثبت شد. جایی که یک سرباز غیرتمند آذربایجانی، در نقطه صفر مرزی، به دفاع از خاک کشور خود پرداخت و پس از ساعتها مقابله با متجاوزان در راه میهن به شهادت رسید.
همزمان با تجاوز قوای شوروی به ایران و با وجود اعلام تسلیم دولت ایران در برابر ورود قوای متجاوز به مرزهای این کشور، احتمال ورود نیروهای مسلح خارجی به پاسگاه کلوز شهرستان نمین اطلاع داده می شود ولی سربازی به نام “حسینعلی صدآفرین” که به عنوان معاون پاسگاه مشغول مرزبانی سرحدات ایران بود، اعلام میکند که در برابر قوای متجاوز به خاک ایران خواهد ایستاد.
حسینعلی که در آن زمان ۱۷ سال سابقه خدمت داشته، پس از شنیدن خبر احتمال حمله قوای متجاوز به مرزهای ایران و به رغم عدم تمایل رئیس پاسگاه و ترک محل خدمت توسط هم خدمتیهایش، به خانه خود رفته و پس از وداع آخر با خانواده به پاسگاه بر می گردد تا مهیای درگیری با متجاوزان شود.
او با تنها اسلحه برنو در اختیار خود از ساعت چهار صبح که حمله قوای متجاوز شروع میشود، به دفاع از پاسگاه پرداخته و آنها را در مسیر تجاوز به خاک ایران متوقف میکند.
ستون اصلی قوای شوروی که قصد ورود به خاک ایران از این منطقه را داشته و انتظار دفاع در این منطقه را نداشتند، به خیالِ حضور سربازان پرشمار، پاسگاه کَلوَز را با توپ گلوله باران میکنند.
حسینعلی سرباز فداکار ایرانی که تا ساعت هشت صبح در برابر قوای روس شجاعانه جنگیده بود و با وجود این که یگانهایی از قوای متجاوز از ساعات ۶ صبح از سمت نمین و ارشق با عبور از دهات و قصبهها وارد شهر اردبیل شده بودند، در برابر ستون اصلی نیروهای متجاوز مقاومت کرده و آنها را در حوالی پاسگاه کَلوَز زمین گیر میکند.
پس از آنکه توپخانه دشمن، پاسگاه را ویران می کند، حسینعلی که پس از چهار ساعت تیراندازی، دیگری فشنگی برایش باقی نمانده است، برای آنکه سلاحش به دست دشمن نیفتد، آن را با کوبیدن بر سنگ میشکند و کار به درگیری تن به تن با قوای روس میکشد. حسینعلی در این درگیری به شهادت میرسد و سربازان روس وقتی متوجه میشوند که تنها یک نفر با آنها میجنگیده، با قساوت تمام، سر از تن این سرباز غیرتمند ایرانی جدا میکنند.
فرمانده نیروهای روس وقتی اسم شهید را میپرسد، او را حسینعلی صدآفرین معرفی میکنند و از این که نیروهای تحت امرش این سرباز غیور ایرانی را کشته اند، آن ها را مؤاخده میکند. فرمانده روس با تحسین شجاعت این سرباز ایرانی، او را به جای “صدآفرین”، با لقب “هزار آفرین” خطاب میکند.
اهالی روستای خواجه بولاق در نزدیک پاسگاه کَلوَز که در حین جنگ روستا را خالی کرده و نتوانسته بودند همسر و فرزندان حسینعلی را با خود ببرند، در حالی که فقط چراغ خانه حسینعلی روشن مانده بود، به محل زندگی خود بازگشته و به سراغ پاسگاه رفته و با جنازه شهید راه وطن حسینعلی مواجه میشوند.
همسر حسینعلی با ۲ پسر و همسرش که مربی قرآن و ساکن روستا بود، به همراه تنی چند از اهالی روستا، بر پیکر او نماز میخوانند و جنازه این مدافع وطن را در همان پاسگاه به خاک میسپارند.
سال ۱۳۷۴ همسر این شهید که از آن پس در زنجان زندگی میکرد، بر سر مزار حسینعلی صدآفرین باز می گردد و از ۲۰ متری مزار، سینهخیز تا سر خاک او میرود و اشکریزان مزار همسر فداکارش را طواف می کند.
ستاره هایِ بی نشان گورستان قوم تپه تبریز
با شروع جنگ جهانی دوم هواپیماهای شوروی بر سر مردم بمب میریخت و در فاصله فرو نشست گرد و خاک و صدای انفجار اعلامیههایی نیز از آسمان تبریز فرو میآمد که در آن روسها ادعای دوستی و برادری می کنند.
لشگر تبریز از هم پاشیده و در کنار پل سنگی و باغمیشه 36 نفر از شهروندان در اثر بمباران شورویها شهید می شوند. بمب ها در نقاط مختلف تبریز یکی پس از دیگری جان می ستانند اما در همین حال اعلامیه های مدعی دوستی و برادری، در میان تن های بی جان پراکنده اند.
از سوی دیگر خبر می آید که لشگر روس از مسیر مرند در حال نزدیک شدن به تبریز است و پس از عبور از مرند و صوفیان به ورودی تبریز در پل آجیچای رسیده است.
اینجا هم از لشکرِ تبریز، تنها پنج سرباز دلاور باقی مانده است که بر روی پل آجیچای به مصاف قوای روس می روند اما به دلیل کمبود نیرو، کمبود مهمات و خستگی سربازان، بعد از ساعتها مقاومت، جنگ زره پوش با تفنگ به پایان میرسد و این پنج سرباز هم، از خاک وطن، به سوی آسمان راه باز می کنند.
مردم تبریز چند روز بعد در منطقه ای که به «قوم تپه» معروف بود این شهدا را با احترام به خاک می سپارند. مقبره سربازان مقاومت در برابر قوای روس، امروز در بوستان قوم تپه در خیابان شهید قره باغی تبریز واقع شده است.
سربازانی که سالها به دلیل حضور روسها در منطقه باید بدون مقبره و گمنام میماندند، امروز هم به دلیل بیتوجهی مسئولین، علی الخصوص اداره کل میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری استان آذربایجان شرقی مقبره شان در وضعیت اسفناکی قرار دارد و به محل امنی برای انواع آسیبهای اجتماعی تبدیل شده است.
انگار تاریخ برای این سربازان جز گمنامی و بیتوجهی هیچ نخواسته است و قرار نیست این قفل زنگ زده مقبره به روی عاشقان سربازان وطن و گردشگران باز شود.
منابع:
- کتاب آتش برفراز تبریز – بهروز خاماچی
- کتاب سال های پر آشوب آذربایجان – فرامرز کریم زاده کلیبر
- خبرگزاری فارس
- خبرگزاری ایرنا
به پیج اینستاگرام ، کانال تلگرام و ایتا “واژه” بپیوندید.