پایگاه خبری واژه – بهبود زارعی: مهر را که زد قطره اشکی از چشمهایش سر خورد و افتاد پای نامه… تا آن روز سردار را به این حال ندیدهبودم، هر اتفاقی که میافتاد و هر خبر بدی هم که میرسید، سردار تکیهگاه ما بود و با آن صدای درشت و باصلابتش میگفت: مردان تبریز، مردان روزهای سختاند، خدا و امیرالمومنین هم پشت و پناه شیرمردان تبریز است…
امروز هم حال سردار شبیه آن روز بود، پنجماه بود که از تبریز خارج شدهبودیم، موقع خروج از تبریز زن و مرد و پیر و جوان به بدرقه آمدهبودند، ستارخان وباقرخان و بیش از یکصد تن از مجاهدان راهی تهران بودیم. جماعت تبریز میگریستند و پشت سر قشون آب میریختند. پیرمردی عطار از اهالی دوهچی دوید و خودش را به اسب سردار رساند، سردار افسار اسب را کشید و وایستاد، پیرمرد گفت جانم به فدایت سردار! تبریز بدون شما مثل طفلی یتیم است که… سردار نگذاشت حرف پیرمرد تمام شود، گفت خدا عزتتان بدهد پدرجان، دعا کنید زود برگردیم! پیرمرد دست کرد و از شالکمرش کیسهی کوچکی درآورد، گذاشت دست سردار و گفت، انشالله هیچوقت لازمت نشود سردار! ولی از این مرهم هیچکجا پیدا نمیشود، خودم درست میکنم، سردار کیسه را از پیرمرد گرفت، بویش کرد و بوسید و گذاشت روی چشمش و گفت، همین مرهم بود که زخم چندسال پیشمان را هم التیام داد، محبت کردی پدرجان، این را گفت و اسبش را هی کرد، پیرمرد اشکریزان با نگاهش ستارخان را بدرقه کرد و پشت سر قشون روی زمین نشست…
توی راه به هر شهر و دیاری که میرسیدیم مردم به استقبالمان میآمدند، سردار را به آغوش میکشیدند و دستش را میبوسیدند، ولی سردار دستش را پس میکشید و میگفت ما فدائیان ملتیم، ما باید دست شما را ببوسیم!
چیزی تا تهران نمانده بود که دیدیم جماعتی عظیم به استقبال میآیند، از علما و بزرگان و مبارزان و مجاهدان مشروطه، تا بازاریهای تهران و مردم عادی، چنان استقبالی از ستارخان و باقرخان شد که تا به آن روز از هیچکس نشده بود، رسیدیم تهران یک ماه مهمان دولت بودیم، بعدش ستارخان و بخشی از قشون را در باغ اتابک اسکان دادند و باقرخان و اطرافیانش را در باغ عشرتآباد.
اوضاع تهران متشنج بود و هر روز هم بدتر میشد. علمای نجف حکم به فساد و تبعید تقیزاده دادهبودند، میگفتند تقیزاده ماسون و نوکر انگلیس است و مانع اصلاحات است، ولی عدهای از مبارزان مشروطه که حالا به مقام و منصبی رسیدهبودند، هوایش را داشتند و حتی سردار اسعد بختیاری که وزیر امور داخله شدهبود نگذاشتهبود حکم مراجع منتشر شود. پیرو این نوع اختلافات مشروطهچیها دو دسته شدهبودند و توی روزنامهها و کوچه بازار درگیری و تشنج بود. آدمهای تقیزاده، آقا سید عبدالله بهبهانی را که قدرت و نفوذ زیادی در تهران کسب کردهبود در خانهاش ترور کردند. عدهای به تلافی، علیمحمد تربیت و یک نفر دیگر را کشتند و دولتیها هم کاری نمیکردند و همه چیز را تقصیر مشروطهچیها میانداختند. بیشتر هم دنبال بهانه بودند تا اختلاف زیاد شود و بعدش بتوانند مجاهدان را خلع سلاح کنند.
یپرمخان ارمنی و سردار اسعد بحتیاری، دل خوشی از ستارخان و اطرافیانش نداشتند. مخصوصا بعد از عهدنامهای که چهار نفر از رهبران مجاهدین، ستارخان و باقرخان و ضرغامالسلطنه و عبدالحسین سردار محیی، بین خودشان تحت عنوان «هیئت اتحادیه احرار» نوشته و امضا کردهبودند و به دفعات نارضایتی خود را از اوضاع اعلام کردهبودند.
آن روز هم صحبت دستور سردار اسعد برای تحویل دادن سلاحهای مجاهدین بود. مجاهدین میگفتند اگر قرار است تفنگها را تحویل بدهیم باید همه اینکار را بکنند. سردار اسعد و یپرمخان بیشتر تفنگچیهای خودشان را به استخدام نظمیه درآوردهبودند و عدهای از مجاهدین واطرافیانشان نیز سلاحهایشان را تحویل ندادهبودند، ولی اصرار داشتند که به جهت برقراری امنیت سلاحهای دیگر مجاهدین را بگیرند. صحبتها و پیغام فرستادنها نتیجه ندادهبود. مجاهدین خطر را کاملا احساس کرده و از این امر ناراضی بودند، اما ستارخان و باقرخان طبق قولی که در مجلس دادهبودند، به دادن تفنگ رضایت داشتند. خبر رسیده بود که یپرمخان ارمنی با دسته تفنگچیهای نظمیه و قزاقها به سمت باغ اتابک در حرکتاند. مجاهدان ناراضی دسته معزالسلطان و سردار محیی و ضرغامالسلطنه و مجاهدین قفقازی دسته دسته روانه باغ اتابک شدهبودند.