به گزارش واژه، مهرداد خدیر، روزنامهنگار، در یادداشتی در عصر ایران نوشت: «پس از آن که سازمان فرهنگی تربیتی ملل متحد – یونسکو – به درخواست ترکیه سال ۲۰۰۷ میلادی را به مناسبت هشتصدمین سال تولد مولانا جلالالدین محمد رومی بلخی، خداوندگار پارسیگوی اندیشه و سخن، به عنوان سال مولانا ثبت کرد در ایران نیز به صرافت افتادند روزی در تقویم رسمی به او اختصاص یابد و از آن سال هشتم مهر از مولانا میگوییم تا افغانها و ترکها و این اواخر تاجیکها او را به نام خود ثبت نکنند. افغانستان به این سبب که زاده بلخ است و بلخ امروز در این جغرافیا قرار دارد؛ ولو پیشتر بخشی از ایران بزرگ بوده باشد. ولایت بلخ، به مرکزیت مزارشریف، یکی از استانهای افغانستان امروزی است.
ترکیه هم به خاطر آن که مولانا به رومی شهرت داشته و این رومی ناظر به اقامت او در آن سامان و مرگ و خاکسپاری در قونیه ترکیه است و به یکی از منابع درآمدی گردشگری در این کشور تبدیل شده است. تاجیکستان هم بهتازگی به شمار مدعیان افزوده شده، یکی به خاطر پارسیگویی و دیگری بدان دلیل که مدعیاند مولانا نه زاده بلخ افغانستان که متولد بلخ دیگری در مرز افغانستان و تاجیکستان است و البته ادعای اخیر سست است؛ چرا که خانقاه سلطانالعلما پدر مولانا در مزار شریف بلخ است.
از تفاوت های روز مولانای امسال با سالهای پیش یکی هم این است که اشرف غنی دیگر رییسجمهوری افغانستان نیست؛ هم او که اصرار داشت «رومی، افتخار مشترک دو کشور افغانستان و ترکیه است» و این سخن را پنج سال پیش در جریان سفر وزیر امور خارجه ترکیه به کابل گفت و اگر چه افغانها به مولانا میگویند «بلخی» اما برای خوشآیند «مولود چاووش اوغلو» و ترغیب او به کمک مالی و سرمایهگذاری، از مولانا به عنوان «رومی» نام برد و در «اعلامیه دیپلماتیک» دو کشور از همین تعبیر استفاده شد و از ایران نامی نبردند.
یونسکو البته به تکاپوی آنان وقعی ننهاده و ایرانیبودن مولانا را محل مناقشه نمیداند؛ فارغ از جایی که به دنیا آمده و جایی که چشم از جهان بسته، زیرا با منطق ترکیه لابد علی شریعتی هم سوری بوده است!
بحث بر سر افغان یا ترک یا ایرانی به مفهوم امروزین آن بودن مولانا البته برای اهل فرهنگ، جذاب نیست و به قول نجیب باروَر، شاعر پرآوازه افغان که پس از بازگشت طالبان، به مشهد آمده:
هر کجا مرز کشیدند، شما پُل بزنید
حرف تهران و سمرقند و سرپل بزنید
این پارادوکس هم البته باید حل شود که اگر مولانا ایرانی است – که البته ایرانی است – چگونه میتوان همولایتیهای او را ایرانی ندانست و به سرنوشت آنان توجه نداشت و با آنان چون بیگانگان مواجه شد؟
یونسکو البته برای آن که صدای افغانستان و ترکیه درنیاید بر روی مدالی که در هشتصدمین زادروز مولانا منتشر کرد این جمله او را حک کرد: من میان خویش و بیگانه فرق، قایل نیستم.
جدای اینها به بهانه روز مولانا و در حالی که ۸۱۴ سال پس از تولد مولانا در دنیای غرب هم شناختهشده و محبوب است و به موسیقی و سینما راه یافته، ۱۰ نکته دیگر را میتوان درباره او باز گفت ولو برخی را پیشتر آورده باشم:
۱. مولانا زادۀ بلخ و مدفون در قونیه است و هیچ یک از این دو شهر اکنون در محدودۀ جغرافیای کنونی ایران امروز نیستند اما مولانا را به عنوان چهرهای ایرانی میشناسیم، زیرا هویت اصلی او شعرگویی به زبان پارسی است. این ویژگی اما میتواند مایۀ همبستگی در یک جغرافیای فرهنگی و فراتر از جغرافیای سیاسی باشد. کدام عنصر، قویتر از مولانا میتوانیم یافت که میان ایران و افغانستان و ترکیه همبستگی ایجاد کند؟
۲. در میان شاعران برجسته زبان پارسی آثار هیچ یک حتی خیام مانند او قابلیت ترجمه به زبانهای غربی را ندارد و نزد مردمان مغربزمین قابل فهم و شگفتانگیز نیست. درست است که خیام هم پس از برگردان فیتزجرالد به انگلیسیزبانها شناسانده شد و هر چند «می» خیامی با «می» حافظ متفاوت است اما در ترجمه باز آن تصویر واقعی از خیام منعکس نشده است؛ حال آن که اندیشۀ مولانا را تا اندازۀ زیادی میتوان به زبانهای دیگر برگرداند.
۳. در سالهای اخیر قابلیت موسیقایی اشعار مولانا یا منتسب به او شکوفا شده است. زمان زیادی از انتشار ترانهای از «علیرضا عصار» نگذشته (من دزد شبرو نیستم، من پهلوان عالمام) که روزنامهای تیتر زد: خودت دزد شبرویی! و ظاهرا نمیدانستند شعر از مولانا یا منسوب به اوست. حالا دیگر خوانندگان دیگر هم اشعار مولانا را میخوانند و مشهورتر از همه محسن چاووشی است.
۴. در روزگاری که بسیاری از ایدئولوژیها رنگ باختهاند و بشر همچنان در جستوجوی معنویت است، اندیشۀ مولانا میتواند پیامآور معنویت باشد و به همین خاطر سازمان فرهنگی تربیتی ملل متحد یا یونسکو سال ۲۰۰۷ را به عنوان سال مولانا نامگذاری کرد. یادمان باشد که یونسکو بیش از هر مفهوم دیگر برای تساهل و تسامح و پیوند فرهنگی میکوشد و مولانا حاوی چنین ارزشهایی است.
۵. مولانا یکی از نمادهای عرفان ایرانی است و عرفان، ویژگی فرهنگ و ادبیات ما و متمایزکننده با دیگر مسلمانان. ایرانی، مسلمان شد اما عرب نشد و اگر فردوسی فرم و پوسته (زبان) را حفظ کرد، مولانا مغز و محتوا (نگاه عرفانی) را در این قالب ریخت. چه این گزاره را بپذیریم که او متأثر از «محیالدین ابن عربی» بوده و چه مولانای روم را مرتبط با اندیشههای او بدانیم، باز مولاناست که روح اندیشه ایرانی و خدای مهر را بازمیتاباند. مشهورترین سخن ابن عربی که متفکران اسلامی با قرائتهای دیگر را به چالش کشید این بود که پرسید: رحمت خداوند بیمنتهاست یا نهایت دارد؟ پاسخ دادند: بینهایت است. پس پاسخ داد: اگر اقیانوس رحمت خداوندی بیمنتهاست پس غضب و کیفر در آن جایی ندارد!
این نگاه هنرمندانه و عاشق خواندن خداوند در حالی است که واژه «عشق» در مذهب نیامده و به تعبیر حافظ «حرف عشق، در دفتر نباشد».
مولانا چه تحت تأثیر ابن عربی و جدا از او بیش از هر سخنپرداز و اندیشهورز دیگری مفهوم «عشق» را رواج داد و مراد از این عشق همان است که در سخن ابن عربی آمد تا پارهای اختصاصات فرهنگ ایرانی وارد نگاه اسلامی شود و آن عشق که در کلام مولانا موج میزند از این نگاه ناشی میشود و در سخن حافظ به شکل دیگری به اوج میرسد.
۶. رقابت واقعی یا القایی شریعت با طریقت موجبات حساسیتهایی نسبت به پارهای اشعار مولانا شده اما شعر و سخن او چنان در روح ایرانیان نشسته که سوءتفاهمهای بزرگ برنمیخیزد و به بهانۀ نقل و نقد اشعار او بسیار سخنها میتوان گفت و باب بحثهای مختلف را میتوان گشود و از این منظر مولانا و در این زمینه مثنوی معنوی یک فرصت بینظیر است و چه بسیار بحثهای تازه که تنها با یک بیت مثنوی درگرفته است.
۷. در این که شماری از فقها و روحانیون نظر مثبتی به مولانا ندارند و حتی ممکن است برخی تکفیر کنند تردیدی نیست ولی خوشبختانه بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران از علاقهمندان ابن عربی بودهاند و در نامه به گورباچف بهصراحت از او نام برده و با لفظ «بزرگوار» یاد کرده و وقتی دربارۀ ابن عربی چنین گفته که حساسیتبرانگیزتر بوده، جای تکفیر رسمی و حکومتی برای مولانا باقی نمانده است.
۸. با این که مولانا را به عنوان شاعری ایرانی میشناسیم اما هم افغانستان و هم ترکیه او را متعلق به خود میدانند. اولی با استناد به زادگاه او بلخ و دومی چشمفروبستن در آسیای صغیر و مدفونبودن در قونیه و پیشنهاددهندۀ سال ۲۰۰۷ هم گویا ترکیه بوده است.
بهرهبرداری گردشگری را هم ترکیه به عمل میآورد و در ایران تنها یادهای مناسبتی را شاهدیم. درست است که نگاه اقتصادی و توریستی به مولانا در ترکیه تصویر او را گاه خدشهدار میکند و تنزل میدهد اما میتوان به شکلی دیگر به مزار منتسب به شمس – مراد واقعی یا پنداری مولانا – در خوی هم بیشتر پرداخت و به جاذبههای آن افزود و برنامههایی متناسب تدارک دید.
۹. اگر هر سال مولانامولانا کنیم ولی بچههای ما نتوانند چند بیت شعر سادۀ مثنوی معنوی را درست و روشن بخوانند فایدهای ندارد. با همۀ جبههگیریها علیه حفظکردن اشعار اگر دانشآموزان در مقاطع مختلف درسی اشعاری از مثنوی را از بر کنند جای دوری نمیرود. مگر میشود پارسیزبان باشیم و نتوانیم این اشعار را از بر بخوانیم:
بشنو از نی چون حکایت میکند
وز جداییها شکایت میکند
از نیستان تا مرا ببریدهاند
از نفیرم مرد و زن نالیدهاند…
هم لحن و آوا زیباست و هم به لحاظ خاستگاه اندیشه و نظریه «وحدت وجود».
۱۰. برای این که این مطلب کاملا متفاوت باشد خاصه با مقالاتی که از مونتاژ تکهتکه نوشتههای منتشره در تارنماها و فضای مجازی ساخته و پرداخته میشود این نکته را اضافه میکنم که قرار بود در تهران و در شمال پارک سید جمالالدین اسدآبادی در یوسفآباد «مرکز مولانا» ساخته شود این پروژه اما منتفی شد چون توسعه پارک پس از الحاق دو باغ خریداری و مصادرهشده به آن منتفی شد و حالا دارند در آن ساختوساز دیگری میکنند و شاید دست آخر نام آن برج یا پاساژ را بگذارند مولانا!»